کد مطلب:149866 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

بیعت گرفتن معاویه برای یزید
[1] .

آنچه از استقراء كلمات موخین قدماء و نظر دقیق، می توان استنباط كرد، آن است كه معاویه به دو عامل قوی، در تأسیس سلطنت مقهور بود: اولی ریاست ابوسفیان و امارتش در حجاز و این كه او پیوسته نظر داشت كه سلطنت عرب را در خاندان خود برقرار كند، چنان كه در فصلهای گذشته از اقوال او گذشت كه می گفت سلطنت باید در خاندان امیه برقرار شده و اقطاب آن از بنی امیه باشد، و همچنین از قول خود معاویه كه در تعقیب فكر پدر خود، وقتی كه در


مدینه با عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر [2] درباره ی بیعت گرفتن برای یزید مذاكره می كرد و عبدالله بن عمر گفت: «فان هذه الخلافة لیست بهر قلیة و لا كسرویة...»، [3] معاویه گفت: «... و انما كان هذا الامر لبنی عبدمناف لانهم اهل رسول الله (ص) فلما مضی رسول الله (ص) ولی الناس ابابكر و عمر من غیر معدن الملك و لا الخلافة.» [4] دوم آن كه در عصر خلفا، حوزه ی حكومت اسلامی، در اثر فتوحات اسلامیه، وسعت گرفته، بالخصوص، اوضاع مادی با عظمت و شكوه سلطنتی دربار كسری، به واسطه ی آمیزش ملت او، برای معاویه معلوم شده بود و طبعا میل داشته كه آن اوضاع را در دربار خود تشكیل دهد؛ از طرفی هم، روحیات یزید و تنفر جامعه ی اسلامی و وجوه مسلمانان را از صحابه و تابعین و بزرگان عرب نسبت


به او، می دانست. با وجود شوق و میل قلبی به مستقر كردن یزید در مسند خلافت، جرئت بروز دادن نیت خود را نداشت، ولیكن بعضی از پیروان و عمال و حكام بلاد اسلامی نیت او را فهمیده بودند؛ از این كه می دانستند كسی كه مساعد در عملی كردن این فكر معاویه باشد، می تواند استفاده ی مادی كند؛ این بود كه در موارد لازمه ی مهمه، محض تقرب به معاویه و انتفاع از او، خودشان را مساعد در این فكر به او معرفی می كردند. ابن قتیبه [5] و محمد بن جریر طبری [6] ذكر می كنند كه: «مغیرة بن شعبه، حاكم كوفه از طرف معاویه، وقتی كه فهمید معاویه قصد دارد او را عزل نموده و سعید بن العاص را به حكومت كوفه نصب كند، اندیشه ای كه بر حفظ منصب و مقام خود كرد این بود كه به معاویه بگوید یزید را ولیعهد خود گرداند، و مغیره خود یزید را نیز از این فكر آگاه كرد؛ این بود كه معاویه دوباره مغیره را به كوفه برگردانده و دستور داد كه سعی كامل برای گرفتن بیعت از اهل كوفه و عراق، جهت یزید، به عمل آورد.» و همین كه معاویه چند تن از یاران خود را در این فكر موافق دید، خود نیز، با دهاء و تدبیری كه داشت، با وسائل مختلفه، در عملی كردن این فكر كوشش كرد. [7] ابن قتیبه می گوید: «وقتی كه از انصار در دمشق جمع


شدند و احنف بن قیس تمیمی در میان آنان بود، ضحاك بن قیس فهری [8] را به نزد خود خواست و به او گفت: وقتی كه من در جامع روی منبر از وعظ و كلام فارغ شدم، از من اذن خواسته، پس از حمد خدا موقعیت یزید را ذكر، و به ثنای او متكلم، و مرا تحریص كن كه او را ولیعهد و خلیفه ی خود گردانم. و عبدالرحمن بن عثمان ثقفی و عبدالله بن مسعدة الفزاری و ثور بن معن السلمی و عبدالله بن عصام الاشعری را نیز پیش خود خواسته و به آنها دستور داد كه پس از آن كه ضحاك بن قیس از كلام خود فارغ شد، آنها هم تصدیق قول او را نموده و معاویه را تحریض به گرفتن بیعت برای یزید بنمایند. آن وقت همه ی این اشخاص، چنانچه معاویه دستور داده بود، عمل كردند.» [9] .

ولیكن مشكلی كه برای معاویه حل آن بسیار دشوار بود، موافقت اهل مدینه و عده ای از بزرگان قریش و بنی هاشم بود. برای حل این مشكل، خود را ناچار به رفتن مدینه دید، زیرا می دانست كه مدینه در مملكت اسلامی به واسطه ی مقر بودن آن بر فقهاء و بزرگان صحابه و تابعین، موقعیت مهم را دارا


است، و توافق آنان در فكر او، مشكلات را به سهولت حل خواهد كرد؛ این بود كه به طرف مدینه عازم گردید. پیش از این كه معاویه به مدینه برود، نامه ای درباره ی گرفتن بیعت به یزید به سعید بن العاص، حاكم مدینه، نوشت و امر كرد كه موافقت و مخالفت ایشان را به او اطلاع دهد، و سعید اهل مدینه و مسلمین را به شدت تمام دعوت به بیعت یزید كرد، ولیكن با این همه شدت كه ابراز كرد، اقبالی از اهل مدینه، غیر از عده ای معدود، ندید، و خصوصا از بنی هاشم كسی بیعت نكرد. و سعید وقتی كه این وضعیت و تنفر مردم را دید، به معاویه نوشت كه مسلمانان از بیعت یزید استنكاف دارند، بالخصوص بنی هاشم و اهل بیت، به ویژه عبدالله بن زبیر، كه كراهت و مخالفت خود را علنی و آشكار كرد. اگر اجبار نباشد، بیعت آنان میسر نخواهد بود، و یا این كه خودت در مدینه حاضر شوی. معاویه قبلا به واسطه ی سعید بن العاص، نامه ها بر بزرگان قریش نوشته، و در ضمن آنها به ترغیب و ترهیب، دعوت به بیعت یزید كرده بود. نامه ای به عبدالله بن عباس نوشت كه بیعت نكردن تو بر یزید به من رسید، من اگر تو را جهت كشتن عثمان به قتل برسانم، حق دارم. و به عبدالله جعفر نوشت: اگر بیعت كنی، بیعت تو مشكور؛ و اگر استنكاف ورزی، به بیعت كردن مجبور خواهی بود. و نامه ای به عبدالله بن زبیر نوشت. و جوابهایی كه از اینان به معاویه رسید، دلالت بر استمرار ایشان در استنكاف از بیعت یزید داشت، و عبدالله بن جعفر در جواب نامه ی معاویه نگاشت: «و اما ما ذكرت من جبرك ایای علی البیعة لیزید فلعمری لئن اجبرتنی علیها لقد اجبرناك و اباك علی الاسلام حتی ادخلناكما كارهین غیر طائعین.» [10] .


وقتی كه این نامه ها - كه حكایت از كراهیت و تنفر قریش از بیعت یزید بود - به معاویه رسید، دوباره به سعید بن العاص نوشت كه به غلظت و شدت از مهاجرین و انصار بیعت بگیرد. خصوا در اخذ بیعت كسانی كه معاویه به آنها نامه نوشته بود، بیشتر نظر داشت داخل بیعت شوند. و سعید آنچه پافشاری بود در گرفتن بیعت به خرج داد، ولیكن كسی تحت بیعت نرفت. پس آن گاه به معاویه خبر داد كه كسی بیعت نكرد و مسلمین به عده ای كه قبلا نامه به آنان نوشته، تابع می باشند؛ اگر ایشان بیعت نمودند، همه زیر بار بیعت و تمكین خواهند رفت. از معاویه جواب رسید كه سكوت كند تا خودش به مدینه بیاید. آن وقت متوجه مدینه شده و پس از ورود با حسین بن علی (ع) مجلس را خلوت كرده و به ایشان چنین گفت: همه ی مردم به بیعت یزید میل دارند، غیر از پنج نفر از قریش كه در مقدمه ی آنان تو هستی؛ نظرت در مخالفت چیست؟ بعد با ابن زبیر خلوت كرد و سبب مخالفتش را پرسید و آنچه به حضرت حسین (ع) گفته بود، به ابن زبیر اظهار كرد. بعد از آن با عبدالله بن عمر خلوت نموده و مقصود خود را در موضوع بیعت ابراز داشت. آن وقت مجلسی علنا تشكیل داده و منشیهای خود را حاضر كرده و در نزدیك خود بنشاند و دربان خود را امر كرد كه كسی را اجازه ی ورود ندهد و حسین بن علی (ع) و ابن عباس را طلبید و ابن عباس پیش از حسین (ع) حاضر و بعدا حسین بن علی (ع) وارد گردید. معاویه پس از حمد و ثناء الهی به آنها گفت كه امر بیعت یزید را می دانید كه من برای مصلحت رعیت اختیار می كنم. پس از اقامه دلائل، نسبت به امارت یزید و رد كردن حسین بن علی (ع) آنها را - كه در صفحات 136 - 135، ج 1، الامامة و السیاسة درج و نشر گردیده است - حسین بن علی و ابن عباس از نزد معاویه خارج شدند. آن وقت كسی فرستاده،


عبدالرحمن بن ابی بكر [11] و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را حاضر كردند. خطاب به عبدالله بن عمر كرده و گفت كه مسلمین به یزید بیعت كرده اند، باید مخالفت نشود، و او در جواب اظهار داشت كه پیش از تو عده ای خلافت اسلام را حائز بوده و هر یك از آنان فرزندی داشتند و پسرت بهتر از پسران ایشان نیست و آنچه تو برای فرزندت می خواهی آنها نخواستند. پس از آن، آنچه به عبدالله بن عمر گفته بود، به عبدالرحمن بن ابی بكر پیشنهاد نمود و او نیز قبول بیعت نكرد، و بعد از آن، آنچه به آنان اظهار داشته بود، به عبدالله زبیر آن را تكلیف كرده و موافقت ندید. [12] پس از سه روز اهل مدینه را در مسجد جمع نموده و به منبر رفت؛ مسلمانان را مخاطب ساخته، گفت: من از همه ی مسلمین برای یزید بیعت گرفتم، ولیكن اهل مدینه در این موضوع تأخیر كرده اند. اگر من بهتر از یزید كسی را سراغ داشته و سزاوار خلافت می دیدم، بر بیعت او دعوت می كردم، و یزید


برای مسلمین بهتر از دیگران است. پس آن وقت حسین بن علی (ع) از جای خود برخاسته، فرمود: یزید شارب خمر و صاحب لهو است. آیا سزاوار است كه رئیس و خلیفه ی مسلمانان گردد؟ معاویه از منبر پایین آمده، به منزل خود رفت و این عده، یعنی حسین (ع) و عبدالله بن عمر و ابن زبیر و ابن عباس و ابن ابی بكر را - كه از بیعت یزید امتناع كرده بودند - حاضر نمودند و پس از حضور به آنان گفت كه من در این شب آینده از مدینه بیرون شده و به اهل شام اظهار خواهم داشت كه این پنج نفر به یزید بیعت كردند و اگر كسی از شما حركتی كرده و یا را تكذیب كند، كشته خواهد شد. آن وقت با این عده خارج شده و به اهل شام، كه همراه معاویه بودند، چنان ارائه كرد كه این جماعت صحابه و بزرگان قریش، به یزید بیعت كرده اند و اظهار رضایت از ایشان كرد. و به اهل شام صریحا گفت كه این عده نیز بیعت نمودند و همه ی آنها از خوف كشتن ساكت بودند. و بعضی از اهل شام به معاویه عرضه داشتند كه اگر این عده امتناع از بیعت كرده باشند، به امر شما آنها را به قتل برسانیم. [13] .

از این عملیات و گفته های بزرگان مسلمین، به روشنی تنفر جامعه ی اسلامی، در آن عصر، از یزید معلوم می شود. و خواننده ی كتاب از گفته و نوشته ی مورخین و محدثین قدماء، به سیاست معاویه متوجه خواهد شد.


و بعضی از محققین اهل سنت - كه از حقائق تاریخ دور نیستند - متنبه این سلوك معاویه می باشند. استاد محمد فرید وجدی در دائرة المعارف در ماده ی سلم [14] چنین می نویسد: «فادرع [15] بالقوة القاهرة لتحقیق امانیه و اوجب علی الناس طاعته بقوة السلاح و عهد بالامر لابنه یزید و اخذ له البیعة بالارهاب و الرشا فاعطی السیف من استعصی و بذل المال لمن مد یده حتی استتب له الامر.» طبری می گوید: «ذكر ان ابا منازل قال له حینما اعطاه معاویة سبعین الفا بینما اعطی جماعة من الزعماء ممن فی مرتبته مائة الف فضحتنی فی بنی تمیم اما حسبی فصحیح او لست ذاسن اولست مطاعا فی عشیرتی فقال معاویة بلی قال فما بالك خسست بی دون القوم فقال انی اشتریت من القوم دینهم.» [16] و در ضمن رساله ی مأمون مذكور است [17] : «... اخذه [ای معاویة] البیعة له [لیزید] علی خیار المسلمین بالقهر


و السطوة و التوعید و الاخافة و التهدد و الرهبة و هو یعلم سفهه و یطلع علی خبثه و رهقه و یعاین سكرانه و فجوره و كفره.» [18] و حقا اگر با اصول تاریخ قضاوت شود، ضرری كه از اعمال و سیاست معاویه به اسلام و تمام اهل عالم رسید، از هیچ یك از دشمنان اسلام، مانند صلیبیها و مغول و چنگیز نرسید، زیرا صدمات معاویه بر پیكر و اصول اسلام و قرآن بود، و صدمات آنان موقتی و بر مسلمین بود؛ و اگر حركات و سیئات معاویه نبود، اسلام امروز در تمام اقطار دنیا منتشر بود. عالم جلیل، سید محمد رشید رضا، صاحب مجله و تفسیر المنار، در رساله ی الخلافة (ص 35، طبع مصر) می گوید:«یكی از دانشمندان آلمان در قسطنطنیه به یك از شرفای مكه گفت: سزاوار است كه ما اروپاییان مجسمه ی معاویه را از طلا ساخته، در پایتختهای ممالك اروپا نصب نماییم، زیرا اگر معاویه حكومت شوروی اسلامی شرعی را آن طور و شكلی كه اسلام وضع كرده بود، تبدیل نمی كرد، و مثل خلفا به عدل و موافق قرآن عمل می كرد، الان عرب تمام قطعه ی اروپا را متسولی شده و تمام ممالك ما یك قطعه ی اسلامی عربی بود.» [19] .


و نویسنده ی ماهنامه ی المنار در ملاقاتی كه در سنه ی 1354 هجری قمری در قاهره با نویسنده ی این اوراق نمود، علنا به كراهت خود از كردار معاویه تصریح می كرد.



[1] به نگارش ابن عبدربه اندلسي در العقد الفريد (ص 133، ج 3، ط مصر) تصميم گرفتن معاويه بر اخذ بيعت از مردم براي پسرش يزيد، پس از فوت زياد بن ابيه (53 ه) مي بوده كه تا پايان عمرش (60 ه) قريب هفت سال با وسايل گوناگون همين قضيه را ادامه داده. وليكن آنچه از نگارش طبري در تاريخ خود (ص 168، ج 6) و ابن اثير در تاريخ الكامل (ص 198، ج 3، ط مصر) و ابوالفداء در المختصر في الخبار البشر (ص 187، ط مصر، 1325 ه) ظاهر مي شود، اين است كه گرفتن بيعت و عملي شدن آن، در سال 56 ه آغاز گرديده. و اين هم ناگفته نماند كه ابوالفرج در مقاتل الطالبيين (ص 51، ط نجف) مي نويسد: «چون حسن (ع) بعد از صلح با معاويه جانب مدينه رفته و در آن جا اقامت فرمود، معاويه مصمم گشت كه يزيد را ولايتعهد دهد و از مردم بيعت ستاند. با حيات حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص بر او سخت دشوار بود. زهري پنهاني بفرستاد تا بدان مسموم شده و جهان را بدرود گفتند.» ابن صباغ مالكي (متوفاي 855 ه) در تأليف خود، الفصول المهمة (ص 169، ط ايران، 1303 ه) در طي صلحنامه ي حسن بن علي (ع) با معاويه مي نويسد: «و ليس لمعاوية بن ابي سفيان ان يعهد لاد من بعده عهدا.» يعني از مواد صلح يكي اين است كه معاويه نبايد كسي را براي خود وليعهد قرار دهد. فتدبر.

[2] ترجمه ي عبدالله بن عباس در ص 28 گذشت. و عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، به گفته ي ابن قتيبه در المعارف (ص 89، ط مصر)، سال هجرت نبوي در حبشه تولد يافته و در حدود نود سالگي در مدينه به سوي حق شتافته. و عبدالله بن عمر، به نوشته ي المعارف (ص 80). در حال خردي با پدر خود در مكه اسلام را پذيرفته و در حدود 84 سالگي در مكه وفات يافته، و به نگارش ابوالفداء در تاريخ خود، در سال 73 ه پس از قتل عبدالله زبير به سه ماه، در 87 سالگي درگذشته. و عبدالله بن زبير، به نگارش المعارف (ص 99)، سال دويم هجرت در مدينه متولد گرديده و اخيرا به نام خلافت قيام كرده و حجاز و عراق و يمن و مصر را به تصرف خود در آورده و پس از نه سال، در مكه، در محاصره ي حجاج بن يوسف به قتل رسيده. وليكن سيوطي در تاريخ الخلفاء (ص 82، ط مصر) مي نويسد: «عبدالله بن زبير بن عوام، بيست ماه از هجرت گذشته، و به قولي در سال اول هجري، در مدينه متولد شد... و از كساني بود كه زير بار بيعرت يزيد نرفتند، و به مكه فرار كرده و پس از فوت يزيد مردم را به سوي خود دعوت كرد. و مردم حجاز و يمن و عراق و خراسان به خلافتش بيعت كردند، مگر اهالي شام و مصر كه به معاويه بن يزيد متابعت كردند. وقتي كه معاويه مرد، اهالي شام و مصر نيز از ابن زبير پيروي كردند تا زمان عبدالملك مروان، در سال 73 ه، حجاج بن يوسف به قتلس رسانيد.».

[3] ترجمه: «خلافت اسلامي، سلطنت قيصري و كسروي نيست....».

[4] الامامة و السياسة، ص 127 - 126، ترجمه 1. ترجمه ي حاصل: «پدران رفتند و پسران جاي آنان گرفتند. فرزندم يزيد، محبوبترين اولاد آنها است به من، و خلافت، مخصوص آل عبدمناف بود، زيرا آنان خويشاوندان پيغمبر خدا بودند، و زماني كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود، مردم بدون ملاحظه ي سابقه ي ملك و خلاف، بوبكر و عمر را خليفه قرار دادند.».

[5] الامامة و السياسة، ص 121، ج 1.

[6] تاريخ طبري، ص 169، ج 6.

[7] ابوعلي محمد بلعمي، كه وزير عبدالملك بن نوح ساماني (343 - 350 ه) و منصور بن نوح ساماني (350 - 366 ه) بوده، در ترجمه ي تاريخ ابن جرير طبري كه آن را در حدود 352 ه به حكم امير منصور به پارسي نقل كرده است، مي نويسد: «چون سه سال از مرگ زياد بگذشت، اهل دمشق را جمع كرد تا با يزيد بيعت كردند. و نامه نوشت به عبيدالله زياد كه بيعت كوفه و بصره و عراق و خراسان و فارس به جهت يزيد بستان. و به همه ي ممالك مسلمانان نامه نوشت و از همه بيعت بستد، الا پنج تن: چهار از مدينه و يكي از مكه. عبدالله عباس در مكه بيعت نكرد كه نابينا شده بود و در طائف بود كه در آن جا ضيعتي داشت، و گفت: مرا چشم رفته است؛ از من كاري نيايد، بيعت من يا باشد يا نباشد، معاويه گفت: راست مي گويد. اما از آن مدينه، اميرالمؤمنين حسين - رضي الله عنه - بود و عبدالله زبير و عبدالله عمر و عبدالرحمن ابوبكر بيعت نكردند. مروان نامه نوشت و حال باز نمود. معاويه نامه نوشت كه ايشان را مجنبان تا من بيايم؛ و سعيد بن عثمان در دمشق بود، با يزيد بيعت كرده بود، چون بشنيد كه اين چهار تن بيعت نكردند، او پشيمان شد، گفت: پدر من از پدر ايشان كم نبود و من از ايشان كم نيستم. چرا تعجيل كردي؟ بعد از آن در پيش معاويه آمد و گفت: مي داني كه پدرم با تو چه كرد و من نيز بيعت چنان نكردم كه ديگران. معاويه عهد خراسان از عبيدالله و به سعيد عثمان داد و او به خراسان رفت.».

[8] ضحاك بن قيس فهري از شجعان و فرسان عرب بوده و از مخلصين و مدافعين معاوية بن ابي سفيان به شمار مي رفت، و معاويه پس از زياد حكومت كوفه را به عهده ي او واگذار نمود... تا در سال 65 ه به دست مروان بن حكم به قتل رسيد. (پاورقي البيان و التبيين، ص 292، ج 1). و طبري در تاريخ خود، (ص 182، ج 6) مي گويد كه: «موقع فوت معاويه، پسرش يزيد غايب بود و نماز او را ضحاك بن قيس فهري به جاي آورد.».

[9] الامامة و السياسة، ص 121.

[10] الامامة و السياسة، ص 131، ج 1. يعني اما آنچه تذكر دادي كه مرا بر بيعت يزيد مجبور كني، به جان خودم اين چيزي است كه ما آن را نخست درباره ي تو و پدرت اجرا كرديم، كه شما را با اجبار و كراهت، بدون طوع و رغبت، به كيش اسلام داخل نموديم.

[11] به گفته ي ابن قتيبه در المعارف (ص 76، ط مصر) عبدالرحمن بن ابي بكر در جنگ بدر در طرف مشركين بود. پس از آن اسلام را پذيرفت و در سال 53 هجري در كوهي نزديكي مكه به مرگ ناگهاني از اين جهان درگذشت. ابن اثير در تاريخ الكامل (ص 201، ج 3، ط مصر) مي نويسد: «ذكر عبدالرحمن بن ابوبكر در داستان بيعت، با نگارش كسي كه فوت او را در سال 53 ه دانسته، درست نمي آيد، بلكه با نوشته ي آن كس سازش دارد كه وفات وي را در سالهاي پس از 53 ه تشخيص داده است. فتدبر. (به جلد حضرت حسين از ناسخ التواريخ، ص 99، ط تهران، 1324 ه بازگشت شود).

[12] حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 256) مي نويسد:«معاويه در سنه ي 56 از اهل عالم بيعت به نام يزيد بستد. همه كس بيعت كردند، الا پنج كس: اول: عبدالله بن عباس، به بهانه ي نابينايي كه ضرير لايق خلافت نباشد؛ دويم: حسين بن علي؛ سوم: عبدالله بن زبير؛ چهارم: عبدالله عمر؛ پنجم: عبدالرحمن ابي بكر صديق - رضي الله عنهم -. معاويه با اين جماعت مضايقه و تكليف كردن مصلحت نديد و به وقت وفات، يزيد را گفت در كار تو از سه كس هراسانم: اول: حسين بن علي. اگر بر او دست يابي با او محابا و آزرم كني كه رحم او به رسول پيوسته است؛ دويم: عبدالله عمر. او در اين كار شروع نكند الا وقتي كه جهان خود را صافي بيند و اين صورت متعذر است؛ سوم: عبدالله زبير. او ماري زهردار است. او را مجنبان و اگر دست يابي ابقا مكن.».

[13] الامامة و السياسة، ص 138 - 136، ج 1. و اين نكته در اين جا ناگفته نماند كه معاويه در پيشرفت كار يزيد به اندازه اي اهتمام داشت كه به نوشته ي حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (ص 257)، به وقت وفات، يزيد را گفت: ضحاك بن قيس و مروان بن حكم را بگو كه پدرم وصيت كرده است كه شما به دست خود او را به خاك بسپاريد؛ چون به گور فروروند، با تيغ بر سر گور از ايشان بيعت خواه. يزيد هم چنين كرده، مروان حكم لگدي بر معاويه زد و گفت: «تخدع و انت في هذه الحالة.» يعني در حال مرگ نيز نيرنگ به كار مي بري. وليكن طبري در تاريخ خود (ص 183، ج 6) مي نويسد: «هنگام فوت معاويه، يزيد در حوارين بود؛ وقتي در آمد كه پدرش را دفن كرده بودند. پس بر سر قبر معاويه نماز گزارده و به منزل خود برگشت».

[14] ص 268، ج 5، ط 2، مصر. ترجمه ي حاصل: «معاويه براي نيل اماني، به قوه ي قاهره توسل كرد؛ طاعت خود را به قوه ي سلاح بر مردم تحميل نمود، و پسرش يزيد را وليعهد خود قرار داده، در اخذ بيعت با تهديد و رشوت، زمام اختيار از دست مردم درربود؛ هر كه عصيان ورزيد، به تيغش دركشيد، و هر كه مذعن گرديد، نعمتش را چشيد تا معاويه به كام خود در رسيد.» و نيز در دائرة المعارف (ص 662، ج 6، ط 2) مي نويسد: «معاويه براي اخذ بيعت بر يزيد، مال فراوان بزيد صرف كرد، و در تهديد و اجبار نيز هرگز فروگذاري را نكرد؛ در حالتي كه كاملا مي دانست كه يزيد قطع نظر از انهماك وي در لذات و شهوات، نسبت به خاندان او ابدا لياقت خلافت را ندارد، تا چه رسد به خلافت وي بر امت محمدي. كه ننگ بار آرد.».

[15] ادرع: لبس الدرع: زره.

[16] عصر المأمون، ص 15، ج 1، نقل از طبري. ترجمه ي حاصل: «معاويه ابومنازل را هفتاد هزار انعام داده و او نيز عرضه داشت: مرا نزد قبيله ي بني تميم سر افكنده و رسوا كردي، زيرا كساني را كه در رديف من هستند، صد هزار عطيه دادي، آيا من مرد سالخورد و بزرگ قوم خود نيستم؟ معاويه جواب داد: آري چنان است كه گفتي. پس ابومنازل اظهار داشت كه چرا از اين مردم پست و كمترم شمردي؟ معاويه گفت: آخر دين آنان را خريدم.».

[17] ترجمه ي حاصل: «معاويه بيعت بر يزيد را از مردم و خيار مسلمين، با زر و زور و ترسانيدن اخذ كرد؛ در صورتي كه كفر و كارهاي ناپسند و عدم شايستگي يزيد را نسبت به خلافت اسلامي كاملا مي دانست.».

[18] استاد دانشگاه بيروت، ابوالنصر عمر، در كتاب نفيس الحسين (ص 44، ط بيروت، 1353 ه) مي نويسد: «بيعت گرفتن معاويه از توده ي اسلامي به خلافت يزيد، با آشنايي او به كارهاي ناشايست وي از شرب خمر و... به نظرم از بزرگترين مصائبي بوده كه تاكنون بر دين مبين اسلام وارد گرديده.».

[19] دارنده ي مهنامه ي المنار، همين داستان را در تفسير المنار (ص 260، ج 11، ط 1، مصر) نيز با مختصر تفاوت درج كرده است. و در تأليف نفيس خود، وحي محمدي (ص 288، ط تهران، 1317 شمسي) نيز پس از نقل گفتار دانشمند آلماني چنين مي نويسد: «اين دانشمند اگر صلاح ملت و نژاد خود را مي خواست و جنبه ي انسانيت و بشر دوستي او براي خير و صلاح جامعه ي بشري كار مي كرد، متأسف مي شد كه چرا شريعت اسلامي اروپا را فرانگرفت تا تعاليم عاليه ي آن - كه براي سعادت بشر وضع شده - اخلاق اين قطعه را اصلاح كرده و اين همه رقابت و ستيزگي را از ميان آنها برطرف كند، تا در تحت لواي اسلام و تعاليم قرآن، ملل اروپايي امروزي، يكي از اركان واقعي سعادت بشري شده و قوه و استعداد امروزي خود را براي آسايش نوع صرف كنند و با ابناء نوع خود، كه از هر ملت و نژادي باشند، با مهرباني و داد رفتار نمايند و برادري و برابري حقيقي را - كه بشر نيازمند آن است - در جهان برقرار سازند.» و مترجم فاضل كتاب نامبرده، آقاي محمد علي خليلي، در اقتباس و نگارش سودمند خود، زندگاني حسين بن علي (صفحه ي يا، ط تهران، 1318 شمسي) پس از نقل گفتار مرد دانشمند آلماني، مي نويسد: «در حقيقت گفتار بزرگي است، ولي نبايد آن را از جنبه ي متوقف شدن فتوحات دانست؛ چه، در واقع فتوحات اسلامي در زمان بني اميه متوقف نشد، اما پيشرفت عمده ي آنها كه بر اثر اخلاق و عدالت و مهرباني بود، متوقف گرديد، زيرا در حقيقت بهترين عامل پيشرفت، همان اخلاق و عدالت اسلام بود، و سپاه عدل و داد خيلي بيشتر از سپاه و قوه ي شمشير كارگر بود. در زمان بني اميه اين جنبه منتفي شد و ملل را از اسلام منزجر و رويگردان نمود».